کمی آهسته تر دنیا ،
به شلاق تو در بندم....
دگر هرگز به روی تو،
دمی حتی نمی خندم ....
به حدم میزنی ،
اما به جرمی که نمیدانم ...
به حکم تلخ تقدیرت ،
گرفتار شب تارم....
ببار باران ز ابر چشم
که این دریای بی زورق
به مشت موج میکوبد
به روی ساحل غیرت
چه خالی گشتم از بودن
در این دنیای پوشالی
منم زندانی و انگار تو زندانبان پنهانی...